اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت: غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه تاریخ یمینی). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. (المضاف الی بدایع الازمان)
اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت: غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه تاریخ یمینی). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. (المضاف الی بدایع الازمان)
تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است. (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، آلتی از چوب و مانند پنجه و دسته دار به بزرگی پارو که خرمن کوبیده را بدان باددهند و کاه را از دان سوا نمایند. (ناظم الاطباء)
تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است. (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، آلتی از چوب و مانند پنجه و دسته دار به بزرگی پارو که خرمن کوبیده را بدان باددهند و کاه را از دان سوا نمایند. (ناظم الاطباء)
مرکّب از: شش فارسی + بش ترکی به معنی پنج، شش بش. اصطلاح تخته نرد است و آن وقتی است که در بازی، طاس ها چنان قرار گیرند که یکی نقش شش و دیگری پنج را نشان دهد. شش و پنج. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش بش و شش و پنج شود. - در شش و بش کاری یا خیالی بودن، سخت مشغول و گرفتار کار یا خیالی بودن: در شش و بش این کار بودم. در شش و بش این خیالات بودم. (از یادداشت مؤلف)
مُرَکَّب اَز: شش فارسی + بش ترکی به معنی پنج، شش بش. اصطلاح تخته نرد است و آن وقتی است که در بازی، طاس ها چنان قرار گیرند که یکی نقش شش و دیگری پنج را نشان دهد. شش و پنج. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش بش و شش و پنج شود. - در شش و بش کاری یا خیالی بودن، سخت مشغول و گرفتار کار یا خیالی بودن: در شش و بش این کار بودم. در شش و بش این خیالات بودم. (از یادداشت مؤلف)